حضرت لقمان علیهالسلام
یکى از حکماى صالح و وارسته بزرگ تاریخ، حضرت لقمان علیهالسلام است که نام مبارکش در قرآن، دو بارآمده، و یک سوره قرآن (سوره سى و یکم) به نام او است. از این رو خداوند در این سوره از او یاد کرده که فرزندش را به ده اندرز حکیمانه و بسیار مهم نصیحت کرده که در قرآن در ضمن پنج آیه بیان شده است.
شیوه بیان قرآن نشان مىدهد که لقمان علیهالسلام پیغمبر بوده است، و در حدیثى از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم نقل شده فرمود:
حقَّاً اَقُولُ لَم یَکُن لُقمانُ نَبیّاً وَ لکِن کانَ عبداً کَثِیرَ التَّفکُّرِ، حُسنَ الیَقینِ، اَحبُّ اللهَ فَاحَبَّهُ، وَ منَّ عَلَیهِ بالحِکمَةِ؛
به حق مىگویم که لقمان علیهالسلام پیامبر نبود، ولى بندهاى بود که بسیار فکر مىکرد، و یقینش عالى بود، خدا را دوست داشت، و خدا نیز او را دوست داشت و نعمت حکمت را به او عنایت فرمود.
ویژگىهاى حضرت لقمان علیهالسلام
1 - لقمان علیهالسلام از کسانى بود که عمر طولانى کرد، عمرش را از دویست تا 560 سال و از هزار تا 3500 سال نوشتهاند.
سلسله نسب او را چنین نوشتهاند: لقمان بن عنقى بن مزید بن صارون، و لقبش ابوالاسود بود، بعضى او را پسر خاله، یا خواهرزاده حضرت ایوب علیهالسلام مىدانند که سلسله نسبش به ناحور بن تارَخ (برادر ابراهیم خلیل) مىرسد.
3 - او از اهالى نوبه واقع در سرزمین آفریقا بود، از این رو سیاه چهره و داراى لبهاى ستبر و درشت بود، و قدمهاى گشاد و بلند داشت.
4 - او مدتى چوپان و برده قین بن حسر (از ثروتمندان بنى اسرائیل) بود سپس بر اثر بروز حکمت از او، اربابش او را آزاد ساخت.
محدث و مورخ معروف، مسعودى مىنویسد: لقمان از اهالى نَوبه (واقع در آفریقا) بود ارباب او قین بن حسر نام داشت، لقمان در دهمین سال حکومت حضرت داوود علیهالسلام به دنیا آمد، عبد صالح بود، خداوند نعمت حکمت را به او عطا کرد، او در نقاط مختلف زمین، عمر طولانى کرد، همواره حکمت و وارستگى از او آشکار مىشد و تا عصر حضرت یونس علیهالسلام زندگى کرد.
5 - در حدیثى آمده لقمان به پسرش گفت:
یا بُنَىّ خدَّمتُ اَربَعَمَأَةِ نَبىّ، و اَخَذتُ مِن کلامِهِم اَربعَ کَلِمات، و هى: اذا کَنتَ فِى الصَّلواةِ فاحفَظ قَلبَکَ، و اِذا کُنتَ عَلَى المائدَةِ فَاحفَظ حَلقَکَ، وَ اذا کُنتَ فِى بَیتِ الغَیرِ فَاحفَظ عَینَک، وَ اِذا کُنتَ بَینَ الخَلقِ فَاحفَظ لِسانَک؛
اى پسر جان! من چهارصد پیامبر را خدمت کردم، و از گفتار آنها چهار سخن برگزیدم:
1 - هنگامى که در نماز هستى حضور قلبت را حفظ کن. 2 - هنگامى که بر کنار سفره نشستى، گلویت را (از مال حرام) حفظ کن. 3 - هنگامى که به خانه دیگرى رفتى، چشم خود را (از نگاه حرام) حفظ کن. 4 - و هنگامى که بین انسانها رفتى، زبانت را حفظ کن.
بر اساس این حدیث، لقمان علیهالسلام علاوه بر این که عمر طولانى کرده، همواره با پیامبران محشور بوده، به طورى که با چهارصد پیامبر ملاقات نموده و از گفتار معنوى آنها بهره جسته است.
6 - به نظر مىرسد که لقمان علیهالسلام بیشتر عمرش را در خاورمیانه، به خصوص در فلسطین و بیت المقدس گذرانده است. و نقل شده که قبرش در ایله یکى از بندرهاى فلسطین است. او عمرى را با حکمت نظرى و عملى و معرفت در سطح بالا گذراند، و همواره نام نورانیش در پیشانى تاریخ حکماى وارسته جهان مىدرخشد.
از گفتنىها این که: او فرزندان بسیار داشت، آنها را به گرد خود جمع مىکرد و به نصیحت آنها مىپرداخت، به گفته بعضى گرچه او با جمله یا بُنَىَّ؛ اى پسرک من نصیحت خود را آغاز مىکرد، ولى، خطاب او به همه پسران و فرزندانش بود، و با این خطاب (که خطاب به پسر بزرگ بود) به شیوه سخنرانان توانا، همه فرزندانش را به خود جلب نموده و مورد پند و اندرز قرار مىداد.
در قرآن تنها بخش کوچکى از نصایح لقمان علیهالسلام امده، و گرنه او نصایح بسیار دارد که گردآورى همه آنها، کتاب قطورى را تشکیل خواهد داد.
در آیه 12 سوره لقمان مىخوانیم: وَ لَقَد آتَینا لُقمانَ الحِکمَةَ؛ ما به لقمان حکمت دادیم. و از اوج حکمت لقمان همین بس که خداوند نصایح او را در قرآن ذکر مىکند، و نصایح خود را در درون نصایح لقمان (در آیه 14 و 15 سوره لقمان) مىآورد، گویى مىخواهد بگوید نصایح لقمان همان نصایح الهى است. طبق این آیه، حکیم بودن لقمان را امضاء کرده است. در این جا این سؤال پیش مىآید که لقمان علیهالسلام آن همه علم و حکمت سرشار را چگونه به دست آورد؟!
پاسخ این که: لقمان علیهالسلام یک انسان پاک و مخلص و با صفا بود، و در صراط سیر و سلوک و عرفان، زحمتها کشید و بر اثر مخالفت با هوسهاى نفسانى و تحمل دشوارى و ریاضت و نفسکُشى، داراى چنان لیاقتى شد که مشمول لطف خاص الهى قرار گرفت و خداوند چشمههاى حکمت را در وجود او به جوشش در آورد، از ویژگىهاى او این که: روح و روان خود را با فکر و عبرت گرفتن از حوادث، تربیت مىکرد.
مثلاً سلمان علیهالسلام یک انسان خودساخته، بر اثر مخالفت با هواى نفس، و بر اثر پاکزیستى و کسب فیوضات معنوى، مقامش آن چنان ارجمند شد، که امیرمؤمنان على علیهالسلام او را به لقمان علیهالسلام تشبیه کرده مىفرماید:
بَخٍّ بخٍّ سلمانُ مِنَّا اَهلَ البَیتِ، وَ مَن لَکُم بِمِثلِ لُقمانِ الحَحکیمِ؟ عَلِمَ عِلمَ الاَوَّلِ وَ عِلمَ الآخَرِ؛
به به به مقام سلمان، او از ما اهل بیت است، شما در کجا مانند سلمان را مىیابید که مثل لقمان حکیم است که علم اول و آخر را مىداند، او دریایى بى پایان است.
بنابراین اگر لقمان علیهالسلام که شخصى آفریقایى و سیاهچهره ونازیبا بوده، به مقام ارجمندى از حکمت مىرسد، به خاطر روح و روان و دل با صفا و پاکى است که او داشت، بر همین اساس در روایت آمده؛ شخصى از لقمان پرسید: تو مگر با ما چوپانى نمىکردى؟
لقمان گفت: آرى، چنین است.
او پرسید: پس این همه علم و حکمت از کجا نصیب تو شد؟ (تو که به مدرسه نرفتهاى) لقمان علیهالسلام در پاسخ فرمود:
قَدرُ اللهِ وَ اداءُ الَامانَةِ وَ صِدقُ الحدِیثِ، وَ الصَّمتُ عَمَّا لا یَعنِینى؛
این داشتن علم و حکمت به خواست خدا و اداى امانت، و راستگویى و سکوت در امور بیهوده و آن چه مربوط به من نبود، به دست آمده است.
این مطلب را با گفتار جالبى از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم و امام صادق علیهالسلام به پایان مىبریم، آن دو بزرگوار فرمودند:
ما اَخلَصَ عَبدُ للهِ عَزَّ وَ جَلَّ اَربَعینَ صَباحاً الا جَرَت یَنابِیعَ الحِکمَةِ مِن قَلبِهِ عَلى لِسانِهِ؛
هر بندهاى که تنها براى خدا چهل روز اخلاص ورزد، خداوند چشمههاى حکمت را از قلبش به زبانش جارى سازد. آرى:
آئینه شو جمال پَرى طلعتان طلب |
جاروب کن تو خانه سپس میهمان طلب |
گویا عین سؤال فوق را شخصى از امام صادق علیهالسلام پرسید، امام صادق علیهالسلام پرسید:
سوگند به خدا حکمتى که از جانب خداوند به لقمان داده شد به خاطر نسب و مال و جمال و جسم او نبود، بلکه او مردى بود که در انجام فرمان خدا نیرومند بود، از گناهان و شبههها دروى مىکرد، ساکت و خاموش بود (یعنى کنترل زبان و تفکر داشت) با دقت به امور مىنگریست. و بسیار فکر مىکرد، هشیار و تیزبین بود و هرگز در (آغاز) روز نخوابید، و در مجالس (به رسم مستکبران) تکیه نمىکرد، و آداب معاشرت را به طور کامل رعایت مىنمود، آب دهن نمىافکند، با چیزى بازى نمىکرد، و هرگز در حال نامناسبى دیده نشد، هیچگاه دو نفر را در حال نزاع ندید، مگر این که آنها را آشتى داد، و در عین حال دخالت بى جا نمىنمود. اگر سخن خوبى از کسى مىشنید حتماً مأخذ و تفسیر آن را سؤال مىکرد، با فقیهان و دانشمندان، بسیار همنشین یم شد، به سراغ علومى مىرفت که آن علوم را وسیله تسلط بر هواى نفس قرار دهد، نفس خود را با نیروى اندیشه و عبرت، درمان مىنمود، و تنها به سراغ کارى مىرفت که به سود (دنیا و دین) او بود، و از امور بیهوده دورى مىکرد. فَبِذلکَ اُوتىَ الحِکمَةُ؛ از این رو به او از جانب خدا، حکمت داده شد. با این اشاره، نظر شما را به بخشى از داستانهاى زندگى حضرت لقمان علیهالسلام جلب مىکنیم:
بخشى از نصایح لقمان به پسرش که به صورت نصیحت دهگانه در ضمن پنج آیه آمده مجموعهاى از عقاید، اخلاق و آداب معاشرت به این ترتیب است:
1 - یا بُنَىّ لا تُشرِک بِاللهِ اءنّ الشِّرکَ لَظُلم عَظِیم؛
پسر جان! چیزى را شریک خدا قرار نده که شرک ظلم بزرگى است. [اشاره به توحید]
2 - یا بُنَىّ اءنْ یَکُ مِثقالَ حَبَّة مِن خَردَلٍ فَتَکُن فِى صَخرة اَو فِى السمواتِ اَو فِى الاَرضِ یَأتِ بِها اءنّ اللهَ لطِیف خَبِیر؛
پسر جان! اگر به اندازه سنگینى خردلى (یعنى به اندازه تخم سیاه بسیار ریز گیاهى) عمل نیک یا بد باشد در دل سنگى یا در گوشهاى از آسمانها و زمین قرار گیرد، خداوند آن را (در قیامت براى حساب) مىآورد، خداوند دقیق و آگاه است. [اشاره به معاد]
3 و 4 و 5 و 6 - یا بُنَىّ اَقِمِ الصَّلوةَ وَ أمُر بِالمَعرُوفِ وَانهَ عَنِ المُنکَرِ وَ اصبِر عَلى ما اَصابَکَ اءنّ ذلکَ مِن عزمِ الاُمورِ؛
اى پسر جان! 1 - نماز را بر پا دار. 2 - و امر به معروف و نهى از منکر کن. 4 - و در برابر مصائبى که به تو مىرسد با استقامت و شکیبا باش که از کارهاى مهم و اساسى است.
7 - وَ لا تُصَعِّر خَدَّکَ لِلنَّاسِ؛ با بى اعتنایى از مردم روى مگردان.
8 - وَ لا تَمشِ فِى الاَرضِ مَرَحاً اءنّ اللهَ لا یُحبُّ کلَّ مُختالٍ فَخُورٍ؛
مغرورانه بر زمین راه نرو، که خداوند هیچ متکبر مغرور را دوست ندارد.
9و 10 - وَ اَقصِد فِى مَشیِکَ وَ اَغضُض مِن صَوتِکَ اءنّ اَنکَرَ الاَصواتِ لَصَوتُ الحَمِیر؛
اى پسر جان! 1 - در راه رفتن اعتدال را رعایت کن. 2 - از صداى خود بکاه (و هرگز فریاد نزن) که زشتترین صداها صداى خران است.
در این اندرزهاى دهگانه، لقمان به توحید و معاد و نماز اشاره کرده، سپس به دو دستور اجتماعى امر به معروف و نهى از منکر پرداخته، آن گاه در مورد صبر و مقاومت در برابر حوادث سخت، سخن به میان آورده، سرانجام سه نکته مهم از آداب معاشرت را یادآورى نموده است که به راستى اگر این ده دستور به طور صحیح رعایت گردد، مدینه فاضله اخلاقى و انسانى به وجود خواهد آمد.
آشکار شدن حکمت از زبان لقمان علیهالسلام
از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نقل شده: روزى لقمان در وسط روز براى استراحت خوابیده بود، ناگهان صدایى شنید که: اى لقمان! آیا مىخواهى خداوند تو را خلیفه در زمین قرار دهد که در میان مردم به حق قضاوت کنى؟
لقمان در پاسخ گفت: اگر پروردگارم مرا مخیر کند، راه عافیت را مىپذیرم، و تنه به این آزمون بزرگ نمىدهم، ولى اگر فرمان دهد فرمانش را به جان پذیرا مىشوم، زیرا مىدانم اگر چنین مسؤولیتى بر دوش من بگذارد، قطعاً مرا کمک مىکند، و از لغزشها نگه مىدارد.
فرشتگان - در حالى که لقمان آنها را نمىدید - گفتند: اى لقمان! براى چه قضاوت را نمىپذیرى؟
لقمان گفت: براى این که داورى در میان مردم سختترین منزلگاهها و مهمترین مراحل است، و امواج ظلم و ستم از هر سو متوجه آن است، اگر خدا انسان را حفظ کند، شایسته نجات است، و اگر راه خطا برود، از راه بهشت منحرف شده است، کسى که در دنیا سر به زیر، و در آخرت سربلند باشد، بهتر از کسى است که در دنیا سربلند و در آخرت سر به زیر باشد، و کسى که دنیا را براى آخرت برگزیند به دنیا نخواهد رسید، و آخرت را نیز از دست خواهد داد.
فرشتگان از منطق فرشتگان شگفتزده شدند، لقمان پس از این سخن، در خواب فرو رفت، خداوند نور حکمت را در دل او افکند، هنگامى که بیدار شد، زبان به حکمت گشود، و حضرت داوود علیهالسلام را با حکمتهاى سرشار خود (در حل مشکلات) موعظه و یارى مىکرد، حضرت داوود علیهالسلام به او فرمود:
طُوبى لَکَ یا لُقمانُ! اُعطِیتَ الحِکمَةُ؛
خوشا به سعادتت اى لقمان که حکمت به تو عطا شده است.
یکى از ثروتمندان هوسباز در کنار چشمهاى با یکى از دوستانش به قماربازى مشغول شد و در حال مستى با او شرط بندى کرد که هر کس در قمار ببازد، یا باید همه این آب را بنوشد، و یا همه مال و همسرش را در اختیار برنده قرار دهد. در آن قمار، آن ثروتمند هوسباز باخت، برنده از او مطالبه مال و همسر کرد، او که سخت در بن بست قرار گرفته بود، یک روز مهلت خواست، آن ثروتمند از لقمان خواست که او را از بن بست در آورد (با توجه به این که او ارباب لقمان بود، و لقمان در آن هنگام غلام و برده بود) لقمان به او گفت: من با یک شرط تو را از این بن بست نجات مىدهم، و آن شرط این است که دیگر قمار بازى نکنى.
ثروتمند، پیشنهاد لقمان را پذیرفت، لقمان به او گفت: هنگامى که برنده قمار نزد تو آمده و مطالبه آشامیدن آب یا همه مال و همسر نمود، به او چنین گو اگر منظور آن آبى است که روز قبل (هنگام شرطبندى) در میان این رود بود، تا بیاشامم؟ آن را حاضر کن تا بیاشامم، و اگر منظور آبى است که اکنون در میان رود است؟ سرچشمههاى آن را ببند، تا آنچه ماند بنوشم، و یا اگر منظور آبى است که در ساعات آینده در این رود جریان مىیابد، هنوز که آینده نیامده، صبر کن.
ثروتمند همین مطلب را به برنده قمار گفت، برنده محکوم شد و چیزى نتوانست بگوید، از هیمن جا حکمت لقمان آشکار شد، و مردم او را شناختند.
طبق نقل تاریخ انبیاء، این ثروتمند هوسباز، ارباب لقمان به نام قین بود، که لقمان را به سى مثقال طلا خریده بود، پس از این ماجرا، لقمان را آزاد ساخت.
چنان که گفته شد، لقمان در آغاز کار، غلام سیاه آفریقایى بود که مطابق رسم بردهفروشى آن عصر، او را فروختند، و گویا چندین بار خرید و فروش شده، و در طول این مدت داراى اربابانى بوده و سرانجام آزاد شده است، در رابطه با اربابش (یا اربابانش) نظر شما را به چند داستان زیر جلب مىکنم:
1 - تفکر طولانى
لقمان گاهى از مردم جدا مىشد و تنها در مکانى مىنشست و غرق در دریاى فکر و اندیشه مىشد، ارباب او کنارش مىآمد و مىگفت: اى لقمان! تو همواره تنها نشستهاى، برخیز به میان مردم بیا، و با آنها مأنوس باش.
لقمان در جواب مىگفت: تنهایى طولانى براى فکر کردن، نتیجهبخشتر براى فهمیدن است، و اندیشیدنِ بسیار، دلیل راه بهشت است.
2 - بهترین و بدترین غذا
روزى ارباب لقمان به لقمان گفت: گوسفندى را ذبح کن و دو عضو از بهترین عضوهایش را بپز و برایم بیاور، لقمان گوسفند را ذبح کرد، و قلب و زبان او را پخت و نزد اربابش نهاد.
روز دیگر اربابش گفت: دو عضو از بدترین عضوهاى آن گوسفند را بپز و نزد من بیاور، لقمان باز قلب و زبان را پخت و نزد اربابش آورد، ارباب پرسید: از تو خواستم برترین عضو گوسفند را بیاورى و قلب و زبان آوردى، سپس بدترین را خواستم، باز قلب و زبان آوردى، علت چیست؟
لقمان گفت: این دو عضو برترین عضو هستند اگر پاک باشند، و بدترین عضو هستند اگر پلید باشند.
3 - زیان نشستن طولانى در توالت
روزى ارباب لقمان به توالت رفت، و ماندن او در آن جا طولانى شد، لقمان با صداى بلند که او بشنود گفت: نشستن طولانى در توالت موجب درد جگر و ایجاد بواسیر، و جذب حرارت آلوده توالت به مغز خواهد شد، به طور اعتدال بنشین، برخیز بیرون بیا. سپس مطلب را براى آموزش دیگران بر روى در بوستان که توالت در آن جا بود، نوشت.
4 - کشف راز و روسفیدى لقمان و روسیاهى بدخواهان او
ارباب لقمان، داراى باغها و غلامان بسیار بود، در میان غلامانش لقمان نیز دیده مىشد، ارباب که ظاهر بین بود، غلامان سفید رو و زیبا را بر لقمان که قیافه نازیبا داشت، ترجیح مىداد، مثلاً غلامان را براى میوه چیدن و میوه آوردن به باغ مىفرستاد، ولى لقمان را براى کارهاى سخت و پست مانند جارو کشیدن مىگماشت، و به این ترتیب لقمان را تحقیر مىکرد، با این که لقمان از نظر سیرت و فکر و معرفت بر همه غلامان برترى داشت.
این شیوه نادرست ارباب باعث مىشد که غلامان او نیز لقمان را ناچیز مىشمردند و ارزشى براى او قائل نبودند، و گاهى او را آزار مىدادند.
ارباب در یکى از موارد، غلامان را براى چیدن میوه به باغ فرستاد، آنها به باغ رفتند و میوههاى مختلفى چیدند و آوردند، ولى در غیاب ارباب، آن میوهها را خوردند، هنگامى که ارباب آمد و تقاضاى میوه تازه کرد، غلامان به دروغ گفتند: میوهها را لقمان خورد.
ارباب نسبت به لقمان بدبین شد، و از آن پس با نظر خشم آلود به لقمان مىنگریست و با او بدرفتارى مىکرد.
لقمان از روى هوشیارى دریافت که راز ناسازگارى و بدسلوکى ارباب او، تهمت ناجوانمردانه غلامان است، نزد ارباب رفت و چنین پیشنهاد کرد: اى آقاى من! بیا و ما را امتحان کن تا خوب و بد از میان ما براى شما آشکار گردد.
ارباب: چگونه شما را امتحان کنم؟
لقمان: به همه ما به مقدار فراوان از آب گرم بده و ما را مجبور کن که آن را بنوشیم، سپس سار بر اسب شو و به سوى بیابان بتاز، و فرمان بده تا ما پیاده به دنبال تو بدویم، و با این کار، راز را کشف کن که آیا میوهها را من خوردهام یا آنها خوردهاند؟!
امتحان کن جمله ما را اى کریم |
سیرمان در ده تو از آب حمیم |
|
بعد از این ما را به صحراى کلان |
تو سواره ما پیاده در دوان |
|
آنگهان بنگر تو بد کردار را |
صنعهاى کاشف اسرار را |
ارباب همین امتحان را کرد، غلامان و لقمان را مجبور کرد که آب داغ بیاشامند، سپس سوار بر اسب شد، و به آنها گفت همه به دنبال من بدوید، آنها به دنبال ارباب دویدند، چندان نگذشت، حال آنها که میوهها را خورده بودند بر اثر دویدن دگرگون شد و آن چه از میوهها را خورده بودند استفراغ کردند، ولى از دهان لقمان جز آب صافب چیزى بیرون نیامد.
به این ترتیب ارباب دریافت که میوهها را غلامان خوردهاند و و لقمان از میوهها نخورده، و غلامان به او تهمت زدهاند، لقمان نزد ارباب روسفید شد، ولى غلامان روسیاه و شرمنده شدند.
بنابراین غافل مباش که در روز قیامت نیز این گونه رازها فاش میگردد، و مجرمان از پاکان مشخص مىشوند.
حکمت لقمان چو تاند این نمود |
پس چه باشد حکمت رَبِّ الوجو |
|
یوم تبلى السرائر کلها |
بان منکم کامِن لا یشتهى |
|
نار از آن آمد عذاب کافران |
که حجر را نار باشد امتحان |
5 - سپاسگزارى و حقشناسى لقمان
لقمان حکیم، آن پیر روشنضمیر و باتجربه، مدتى برده شخص دیگرى بود که هم چندین غلام داشت. ولى در میان غلامان، لقمان را بسیار دوست داشت، تا آن جا که هرگاه مىخواست غذا بخورد، نخست آن را نزد لقمان برده، تا او میل کند و بعد به عنوان تبرکجویى، نیم خورده لقمان را با میل و اشتیاق مىخورد.
در یکى از روزها خربزهاى براى ارباب لقمان به هدیه آوردند، ارباب در محضر لقمان نشست و آن خربزه را پاره کرد و قطعه قطعه نمود و به لقمان داد، لقمان آن قاچهاى خربزه را از اربابش مىگرفت و مىخورد، و وانمود مىکرد که بسیار شیرین است و از روى میل و اشتها مىخورد.
وقتى ارباب مشاهده کرد که لقمان با علاقه مىخورد، همه خربزه را که به صورت 18 قاچ نموده بود جز یک قاچ، به لقمان داد، و لقمان همه را خورد، و ارباب همان یک قاچ را براى خود نگه داشت.
چون برید و داد او را یک برین |
همچو شکر خوردش و چون انگبین |
|
از خوشى که خورد داد او را دوم |
تا رسید آن کِرچها تا هفدهم |
|
ماند کِرچى، گفت این را من خورم |
تا چه شیرین خربزهست این بنگرم |
|
او چنین خوش میخورد کز ذوق او |
طبعها شد مشتهى و لقمهجو |
وقتى که ارباب همان یک قاچ ته مانده خربزه را به دهان گذاشت، دریافت که مثل زهر، تلخ است. از تلخى آن، زبانش آبله زد و گلویش سوخت و حالش به هم خورد.
چون بخورد از تلخیش آتش فروخت |
هم زبان کرد آبله هم حلق سوخت |
|
ساعتى بیخود شد از تلخى آن |
بعد از آن گفتش که اى جان و جهان |
|
نوش چون کردى تو چندین زهر را |
لطف چون انگاشتى این قهر را |
ارباب به لقمان گفت: این قاچهاى بسیار تلخ را چگونه خوردى؟ با این که همه تلخ بود، چرا از خوردن آن خوددارى نکردى، مىخواستى عذر و بهانهاى بیاورى و این قاچهاى تلخ را نخورى؟!
لقمان در پاسخ گفت: ماهها و سالها تو به من غذاهاى شیرین و گوارا و مطبوع دادهاى، اینک که یک بار تلخ شده آیا سزاوار است من آن را نخورم و به آن اعتراض کنم، و نمک خور و نمکدان شکن گردم، بلکه رسم حقشناسى و سپاسگزارى اقتضا کرد تا همان نیشها را نوش بدانم و چهره در هم نگیرم.
شرمم آمد که یکى تلخ از کفت |
من ننوشم اى تو صاحبمعرفت |
|
چون همه اجزام از انعام تو |
رستهاند و غرق دانه و دام تو |
|
گر ز یک تلخى کنم فریاد و داد |
خاک صد ره بر سر اجزام باد |
|
لذت دست شکربخشت بداشت |
اندرین بطیخ تلخى کى گذاشت |
آرى:
از محبت تلخها شیرین شود |
از محبت مسها زرین شود |
|
از محبت خارها گل مىشود |
وز محبت دیو حورى مىشود |
|
از محبت خارها گل مىشود |
وز محبت سرکهها مُل مىشود |
|
از محبت سقم صحت مىشود |
وز محبت قهر رحمت مىشود |
پس اى بنده خدا تو غرق نعمتهاى خداوند هستى، هرگاه در زندگى، مختصر تلخى دیدى ناشکرى نکن.
6 - داغ برادر
لقمان به سفر رفت، و سفر او چندین سال طول کشید، هنگام بازگشت در نزدیکى وطن با غلام خود ملاقات کرد، و بین آنها گفتگوى زیر رخ داد:
لقمان: از پدرم چه خبر؟
غلام: او از دنیا رفت.
لقمان: بر امور خودم مالک شدم، از همسرم چه خبر؟
غلام: او نیز از دنیا رفت.
لقمان: بسترم تجدید شد (ناگزیر باید با همسر دیگر ازدواج کنم) از خواهرم چه خبر؟
غلام: او نیز از دنیا رفت.
لقمان: ناموسم پوشیده شد، از برادرم چه خبر؟
غلام: او نیز از دنیا رفت.
لقمان: اِنقَطَعَ ظَهرِى؛ پشتم شکست.
7 - رضایت خدا، نه رضایت خلق
لقمان علیهالسلام به پسرش چنین وصیت کرد: پسرم! قلبت را به خشنودى مردم و تعریف و تکذیب آنها وابسته نکن، چرا که چنین چیزى هر چند انسان کوشش فراوان کند به دست نمىآید.
پسر گفت: مىخواهم در این مورد، مثال یا نمونه عملى بنگرم تا موضوع را به روشنى دریابم.
لقمان علیهالسلام فرمود: برخیز از خانه بیرون برویم، تا موضوع را به تو نشان دهم.
لقمان و پسرش از خانه خارج شدند، الاغى نیز داشتند، لقمان سوار بر آن شد، پسرش پیاده به دنبال او به راه افتاد، تا به گروهى رسیدند، آن گروه تا این منظره را دیدند گفتند: این پیرمرد را ببین چقدر سنگدل و نامهربان است، خود سوار بر مرکب شده و پسرش پیاده به دنبالش حرکت مىکند، به رسایت که این کار، بدکارى است.
لقمان به پسرش گفت: آیا سخن آنها را شنیدى؟ پسر گفت: آرى، لقمان گفت: اینک من پیاده مىشوم و تو سوار شو، لقمان پیاده شد و پسرش سوار گردید و حرکت کردند، تا به گروهى رسیدند، آن گروه وقتى این منظره را دیدند، گفتند: این پدر و پسر هر دو پدرِ بد و پسرِ بد هستند، پدر از این رو بد است که پسرش را تربیت نکرده به گونهاى که پسر بر مرکب سوار شده، و پدر پیرش پیاده حرکت مىکند، پسر نیز بد است از این رو که با این بى رحمى، به پدرش جفا نموده است، زیرا پدر شایستهتر است که احترام شود و سوار گردد.
لقمان به پسرش گفت: سخن آنها را شنیدى، پسر گفت: آرى، لقمان فرمود: این بار هر دو سوار مىشویم.
آنها هر دو سوار بر مرکب شدند و حرکت نمودند تا به گروهى رسیدند، آن گروه تا این منظره را دیدند، گفتند: در دل این دو سوار یک ذره رحم نیست، دو نفرى سوار بر این حیوان زبان بسته شدهاند، کمر این حیوان را شکستند، چرا بیش از توان این حیوان به او تحمیل کردهاند؟ بهتر این بود، که یکى سوار گردد و دیگرى پیاده حرکت کند.
لقمان به پسرش گفت: سخن آنها را شنیدى؟ پس گفت: آرى، لقمان فرمود:
بیا این بار هر دو پیاده شویم و به دنبال الاغ حرکت کنیم، آنها هر دو پیاده شدند، و به دنبال الاغ حرکت نمودند، این بار به گروهى رسیدند، آن گروه گفتند: به راستى این دو نفر عجب آدمهاى جاهل هستند، خود پیاده حرکت مىکنند و الاغ را بدون سواره رها کردهاند، چقدر بىفکر هستند.
لقمان علیهالسلام به پسرش فرمود: سخن آنها را شنیدى؟ او عرض کرد: آرى. لقمان علیهالسلام فرمود: آیا دیگر هیچگونه چارهاى براى کسب رضایت مردم وجود دارد؟ اکنون که چنین است رضایت آنها را محور قرار نده بلکه رضایت خدا را محور و هدف قرار بده تا به سعادت و رستگارى دنیا و آخرت نایل شوى.
لقمان علیهالسلام داراى گفتار حکیمانه و پر محتوا و پخته و نغز بسیار بوده، که در احادیث چهارده معصوم علیهم السلام دیده مىشود، در این جا نظرشما را به چند فراز از آنها که گلچینى از آنها است جلب مىکنیم تا آنها را با دقت توجه کنیم و بهره جوییم:
یا بُنَىّ اءنّ الدّنیا بَحر عَمِیق، وَ قَد هَلکَ فِیها عالَم کثِیر، فَاجعَل سَفِینَتَکَ فِیها الاِیمانُ باللهِ، وَاجعَل شِراعَها التَّوَکُّل عَلى اللهِ، وَاجعَل زادَکَ فِیها تَقوَى اللهِ، فَاِن نَجَوتَ فَبِرَحمَةِ اللهِ، وَ اءن هَلَکتَ فَبِذُنُوبِکَ؛
اى پسر جان! دنیا دریاى عمیقى است، که خلق بسیارى در آن غرق شدهاند، تو ایمان به خدا را کشتى خود در این دنیا قرار بده، بادبان آن کشتى را توکل بر خدا و زاد و توشه در آن را تقوى الهى مقرر کن، اگر از این دنیا نجات یابى به برکت رحمت خداست بو اگر غرق و هلاک شوى، به خاطر گناهانت مىباشد.
یا بُنىّ مَن ذَا الَّذِى اِبتَغَى اللهَ فَلَم یَجِدهُ؟ مَن ذَا الَّذِى لَجَأَ اِلَى اللهِ فَلَم یُدافِعُ عَنهُ؟ اَم مَن ذَا الَّذِى تَوَکَّلَ عَلى اللهِ فَلَم یَکفِهِ؟؛
اى پسر جان! چه کسى است که خدا را بجوید و او را نیابد؟ چه کسى است که به خدا پناه ببرد و خداوند از او دفاع ننماید؟ یا چه کسى است که بر خدا توکل نماید و خدا او را کافى نباشد؟!
یا بُنَىّ اِتَّعِظ بالنَّاسِ قَبلَ اَن یَتَّعِظَ الناسُ بِکَ، یا بُنىّ اِتَّعِظ بِالصَّغِیرِ قَبلَ اَن یَنزِلَ بِکَ الکَبِیر، یا بُنَىّ اِملِک نَفسَکَ عِندَ الغَضَبِ، حتّى لا تَکُونَ لِجَهنّم حَطَباً، یا بُنَىّ الفَقرُ خَیر مِن اَن تَظلِم وَ تَطغِى، یا بُنَىّ ایَّاک اَن تَستَدینَ فَتَخُونَ فِى الدِّینِ؛
اى پسر جان! با دیدن حوادثى که براى مردم رخ میدهد پند بگیر، قبل از آن که مردم از حوادث تو پند گیرند، از حوادث و گرفتارىهاى کوچک عبرت بگیر قبل از آن که دستخوش گرفتارىهاى بزرگ گردى، اى پسر جان! خود را هنگام خشم کنترل کن تا هیزم دوزخ نشوى، اى پسرم! فقر و تهیدستى بهتر از ثروتى است که موجب ظلم و طغیان گردد، اى پسر جان! از قرض گرفتن دورى کن تا دچار خیانت در اداى دَین نگردى.
فرزند عزیز! هزار دوست به دست آور و بدان که هزار دوست اندک است، و یک دشمن میندوز، و بدان که یک دشمن بسیار است.
آداب مسافرت از مکتب لقمان علیهالسلام
امام صادق علیهالسلام فرمود: لقمان (در مورد آداب مسافرت) به پسرش چنین مىفرمود:
هنگامى که با جمعى مسافرت مىکنى، در کارهایت با آنها مشورت کن، و با لبخند فراوان با آنها روبرو شو، در مورد زاد و توشهات، نسبت به آنها سخاوتمند باش، هنگامى که تو را صدا زنند، دعوت آنها را اجابت کن، و اگر از تو کمک خواستند، آنها را یارى کن، در سه چیز بر آنها پیشدستى کن:
1 - سکوت طولانى.
2 - زیاد خواندن نماز.
3 - سخاوت در مورد مرکب و آب و غذا، هرگاه همراهان از تو گواهى به حق طلبیدند، گواهى ده، و اگر خواستند با تو مشورت کنند، براى به دست آوردن نظر صحیح کوشش کن، و بدون اندیشه و توجه و دقت کامل، پاسخ مگو، و تمام نیروى تفکرت را براى جواب مشورت به کار گیر، که هر کس در پاسخ مشورت، خالصترین نظر خود را اظهار کند، خداوند نعمت تشخیص و اندیشه را از او مىگیرد.
هنگامى که ببینى همراهان تو راه مىروند و تلاش میکنند، با آنها همکارى کن، دستور کسى را که از تو بزرگتر است بشنو.
وَ اِذا اَمَرُوکَ بِاَمرٍ وَ سَأَلُوکَ فَقُل نَعَم، وَ لا تَقُل لا، فَانَّ لا، عَىّ وَلُومٌ؛
اگر از تو تقاضاى مشروع کردند، جواب مثبت بده و بگو آرى، نگو نه، زیرا نه گفتن نشانه عجز و ناتوانى و موجب سرزنش است.
هرگز نماز را از اول وقتش تاخیر مینداز، و فورى این دَین را ادا کن، و با جماعت نماز بخوان هر چند در سختترین شرایط (روى آهن تیز) باشى، اگر مىتوانى از هر غذایى که مىخواهى بخورى، قبلاً مقدارى از آن را در راه خدا انفاق کن... در سفر به هر جا که وارد شدى، و مدتى در آن جا استراحت کردى، قبل از نشستن، دو رکعت نماز بخوان، هنگام کوچ کردن نیز دو رکعت نماز در آن جا بخوان، و با آن مکان وداع کن، و بر آن و اهلش سلام کن، چرا که هر زمینى داراى اهل از فرشتگان است، تا سواره هستى کتاب الهى را تلاوت کن، هنگام کار، خدا را تسبیح کن، و هنگام فراغت دعا کن.
اى پسر جان! از دنیا ایمن مباش که گناهان و شیطان در آن قرار دارند...
دنیا را زندان خود ساز تا آخرت بهشت تو گردد، اى پسرم! تو نمىتوانى کوه را از جاى بر کنى، و تکلیف به چنین کارى نخواهى شد، پس بلا را بر دوش خود حمل نکن، و خودت را به دست خود به هلاکت نرسان، با شاهان همسایه نشو که تو را مىکشند، و از آنها پیروى نکن که کافر مىگردى، با مستضعفان و مستمندان همنشینى کن و با آنها همدم باش.
پسرم! براى یتیم مانند پدرمهربان، و براى بیوه زن همچون شوهر دلسوز باش. اى پسر جان! هر کسى که به خدا عرض کرد: مرا ببخش، آمرزیده نمىشود، زیرا انسان با عمل و اطاعت الهى آمرزیده خواهد شد، اى پسرم! اول همسایه بعد خانه، اول رفیق، بعد سفر، اى پسرم، تنهایى بهتر از همنشینى با نااهل است، همنشین صالح بهتر از تنهایى است، حمل سنگ و آهن سنگین بهتر از همنشین بد است...
اى پسرم! هر کس زبانش را کنترل نکند، پشیمان مىشود.
اى پسرم! با بزرگترها مشورت کن، و از مشورت با کوچکترها شرم نکن، از همنشینى با فاسقان بپرهیز، زیرا آنها سگهایى هستند، اگر چیزى را در نزد تو بیابند مىخورند، وگرنه تو را سرزنش و رسوا مىسازند، دوستى آنها اندک و ناپایدار است.
از گفتار لقمان است: خوش خو، از خویش بیگانه است، بدخو بیگانه خویش است.
شخصى از لقمان پرسید: کدام انسانى، بدترین انسان است؟
لقمان فرمود: آن کس که باکى ندارد که مردم او را بدکار بنگرند.
شخصى به لقمان گفت: چقدر نازیبا هستى؟
لقمان در پاسخ فرمود: از قیافه من عیب مىگیرى، یا از نقاش قیافه من (خدا).
این نصیحت یادآور آن حکایتى است که شخصى هیکل ناهنجار شترى را دید، و گفت: همه اعضاى تو ناقوار و نامناسب و زشت است، شتر گفت: عیب نقاش مىکنى، زنهار!
اى پسر جان! اگر درباره مرگ شک دارى، خواب را از خود بران، در صورتى که قدرت بر این کار ندارى، و اگر درباره روز قیامت شک دارى، بیدارى از خواب را از خود دفع کن، در صورتى که چنین قدرتى ندارى، و اگر در این دو مورد بیندیشى مىبینى که جان تو در دست دیگرى است، زیرا خواب بسان مرگ است و بیدارى پس از خواب بسان برپا شدن قیامت، پس از مرگ است.
از اندرزهاى تکان دهنده لقمان به پسرش این بود:
یا بُنَى تَعَلَّمتَ سَبعَةَ آلافٍ مِنَ الحِکمَةِ، فَاحفَظ مِنها اَربعَاً وَ مُرمَعِى الى الجَنَّةِ: اَحکِم سفینتک، فانَّ بَحرَکَ عَمِیق، و خَفِّف حَملَکَ فانَّ کَؤُودٌ، و اَکثِرِ الزَّادَ، فانَّ السَّفَر بَعِیدٌ، وَ اخلِصِ العَمَلَ فانَّ النَّاقِدَ بَصِیر؛
اى پسرجان! هفت هزار حکمت آموختم، از میان این حکمتها چهار حکمت را فرا گیر و به آن عمل کن، آنگاه همراه من به بهشت حرکت کن:
1 - کشتى خود را محکم و استوار کن، چرا که دریاى (زندگى) ژرف و عمیق است.
2 - بار گناه خود را سبک کن چرا که گردنه عبور، بسیار سخت است.
3 - زاد و توشه فراوان براى راه سفر آخرت فراهم کن، زیرا این سفر طول و دراز است.
4 - عمل خود را خالص کن، چرا که بررسى کننده اعمال، تیزبین و دقت نگر است.
امام صادق علیهالسلام فرمود: لقمان، روزى پسرش را چنین موعظه کرد:
اى پسر جان! مردم قبل از تو، براى فرزندانشان اموالى انباشتند، ولى نه آن اموال باقى ماند، و نه آن فرزندان باقى ماندند، بدان که تو همچون بنده مزدبگیرى هستى که او را به کارى دستور دادهاند، و مزدى براى کارش وعده دادهاند، بنابراین کارت را تمام کن و تمام مزدت را بگیر، و در این دنیا مانند گوسفندى مباش که در میان زراعت سرسبز افتاده و آن قدر از آن بخورد تا چاق گردد و مرگش همراه چاقیش باشد، بلکه دنیا را مانند پل روى نهرى بدان که بر آن مىگذرى و آن را وا مىگذارى، و دیگر به آن باز نمىگردى، خرابش کن و آبادش مساز که مأمور ساختنش نیستى (منظور دنیاى مادى است که هدف قرار گرفته و پل غرور و مستى شود) و بدان که فرداى قیامت وقتى در پیشگاه عدل خدا قرار گرفتى، از چهار چیز از تو بازخواست مىکنند:
1 - از جوانیت که در چه راه به پایان رساندى.
2 - عمرت را در چه راه تمام کردى.
3 - مالت را از چه راه به دست آوردى.
4 - آن را در چه راه مصرف کردى؟!
بنابراین آماده پاسخ به این پرسشها باش، و از آن چه در دنیا از دستت رفته افسوس مخور، زیرا اندکِ دنیا دوام ندارد، و بسیارش از بلا ایمن نیست، پس آماده و هوشیار باش و در کارت جدى بوده و پرده غفلت را از چهره دلت بردار، و متوجه احسان خدا و شکر در برابر آن باش، و همواره توبه را در دلت تجدید نما، و قبل از فرا رسیدن مرگ، از فرصتها استفاده کن.
روایت شده: لقمان حکیم روزى این سه پند را به پسرش آموخت و به او چنین گفت:
پسرجانم! به تو سفارش مىکنم که این سه پند را به خاطر بسپار و به آن عمل کن:
1 - راز خود را به زن (همسر) خود نگو.
2 - با عَوان [مأمور حسابرسى و دفتردار نگهبانان دولتى] دوستى مکن.
3 - از نوکیسه [آن کس که تازه ثروتمند شده] وام نگیر.
پس از آن که لقمان از دنیا رفت، پسرش خواست این پنده را بیازماید، و آشکارا بنگرد که زیان آنها چیست که پدر حکیمش به آن وصیت نموده است. گوسفندى را کشت و بعد کشته شده آن را در میان جوالى نهاد و سر جوال را بست و آن را به خانه آورد و در زیر تختش گودالی کند و آن را در همان جا دفن کرد و به همسرش گفت: من دشمنى داشتم او را کشتم و در این جا دفن کردم، مراقب باش که این راز را بپوشى و به کسى نگویى.
سپس در همسایگى او عوانى [سردفتر نگهبانان دولتى] بود، و دوست شد و هر روز او را نزد خود مىآورد و برنامه روابط دوستى را با او انجام مىداد و نیز در آن محلهاى که سکونت داشت، جوانى بود که اصالت خانوادگى نداشت او با سعى و کوشش ثروتى اندوخته بود و تازه ثروتمند شده بود و به ثروت خود افتخار مىکرد، پسر لقمان چند درهم از او وام گرفت، و آن را در گوشه خانهاش نهاد.
تا این که روزى بین پسر لقمان و همسرش دعوا و نزاعى رخ داد، در آن حال زن او فریاد زد: اى قاتل بدکار و اى خونریز فتنهانگیز، مسلمانى را به ناحق کشتى و در خانه خود دفن کردى؟ اینک میخواهى مرا نیز بکشى....؟
صداى او به گوش همسایهاش عوان رسید، با این که پسر لقمان با عوان دوست بود، بى درنگ او رفت و ماجراى قتل را به پادشاه خبر داد.
پادشاه فرمان داد که کسى باید قاتل را احضار کند. همان عوان گفت: من او را احضار مىکنم. عوان به خانه پسر لقمان آمد و او را با کمال ذلت و اهانت از خانهاش بیرون کشید و برنامه دوستى خود با او را به کلى فراموش کرد و کشان کشان او را به سراى شاه مىبرد، در مسیر راه آن شخص نوکیسه، پسر لقمان را در آن حال دید، در برابر مردم و با شتاب و خشونت نزد او آمد و دامنش را گرفت و گفت: اگر تو را قصاص کنند، مال من تلف مىشود، هم اکنون طلب مرا بده. [با این برخورد ناجوانمردانه آبروى پسر لقمان را برد.]
به این ترتیب گروهى اجتماع کردند و پسر لقمان را با اهانت بسیارى به سوى سراى شاه روانه کردند.
هنگامى که فرزند لقمان در برابر شاه قرار گرفت، بین آنها چنین گفتگو شد:
شاه: تو که پسر لقمان هستى، شایسته نبود که از تو خونریزى و فتنه انگیزى سر زند.
پسر لقمان: من هرگز خون به ناحق نریختهام و اصلاً آدمیزادى را نکشتهام.
عوان: او دروغ میگوید، بلکه مردى را کشته و جنازهاش را در خانهاش دفن کرده است.
پسر لقمان: از پادشاه میخواهم فرمان دهد تا آن مقتول را حاضر کنند، و او در میان جوالى است که من در فلان جا دفن کردهام.
پادشاه فرمان داد تا آن جنازه را حاضر کنند، مأموران به خانه پسر لقمان آمدند، همسر پسر لقمان محل دفن را نشان داد، آنها از آن جا خاکبردارى کردند، جوالى را از آن جا بیرون آورده و همچنان سربسته نزد شاه آوردند، وقتى که سر جوال را گشودند، دیدند جسد یک گوسفند است که ذبح شده است. حاضران حیران و شگفتزده شدند.
شاه: اى فرزند لقمان! چرا گوسفند را ذبح کرده و دفن کردهاى؟ گونگى این حادثه را برایم بیان کن.
پسر لقمان: پدرم به من چنین وصیت کرد:
1 - راز خود را به همسرت نگو.
2 - عوان (مأمور حسابرسى به امور نگهبانان) را به عنوان دوست خود نگیر.
3 - از نوکیسه وام نگیر. من خواستم این پندهاى پدرم را بیازمایم، وقتى که آزمودم به حکمت و صدق گفتار پدرم پى بردم و برایم روشن شد که سخن او عین حقیقت است و بر هر کس که این نصیحت را بشنود سزاوار است که راز خود را به همسرش نگوید، از نوکیsه وام نگیرد و با عوان دوستى نکند و خانه دلش را از دوستى با ناکسان بزداید تا به خوشبختى دنیا و آخرت دست یابد..
قصههاى قرآن به قلم روان - محمد محمدى اشتهاردى رحمه الله علیه
http://qesasolquran.blogfa.com/post-41.aspx